پست کوتاه

سلام به همه دوستای گلم که اسمشون این بغله وبلاگ هست

دلم برا همتون تنگ شده

دلم می خواد اینجا رو زود به زود آپ کنم و بهش سر بزنم یه آب و جارویی چیزی ..بیام خونه شما ،رفتی.آمدی


اون مشغله ی فکری که خیلی رو اعصابم بود حل شد و بنده در دوره روزانه ارشد یه دانشگاه دولتی قبول شدم :)

ایشالا از این به بعد آمیتیس خوابگاهی :/ با خاطرات دانشگاه در خدمت خودش می باشد ;)





برگشتم انشاا...


این چند وقته راستش از کنکور بهمن تا الان خیلی روزای بدی رو گذروندم

از امتحانای آخرین ترم تا نمره ی شوم تنظیم خانواده که یه مدت کلا اعصاب برام نذاشت و خیلی مسائل دیگه که گفتنش فایده ای نداره

انقدر استرس الکی و رفت آمد از دانشگاه به خونه و بلعکس

انقد قاطی بودم که حتی پورتال دانشگاهمو چک نمی کردم !

به وبلاگم سر نمی زدم .

سال 92 برای من با استرس فراوون شروع شد و ادامه پیدا کرد

ولی خدا رو شکر به هر حال .

این چند ماه اخیر قصه ی من این بود و هست

( در بلا بودن به از بیم بلاست )

شاید تو یه پست تعریف کردم

از همتون معذرت می خوام که چند وقتی هست بهتون سر نمی زدم

ولی خب برگشتم :)

واشکافی پیوندها


چه تر و تمیز کردم پیوند هارو

یه عالمه پیوند سوخته که فقط جای وب رو تنگ کرده بودن

خیلیاشون نزدیک یک سال بود که به روز نمیشدن

بعضیهاهم که حتی یه بار زحمت باز کردن وب منو نکشیدن

میخوامشون چیکار ؟ نه ! موافقین ؟

خود من از اونا نیستم که همش بتونم آپ بچه هارو چک کنم

ولی وقتی میام سعی میکنم همه پست های از دست رفتشون رو بخونم و نظر بدم 

ولی بعضیا نمیدونم چه جورین انگار قرارداد نظر باهاشون بستم ،مهرم حلال جونم آزاد ،خلاص :))

مثلا دوستیم ها ! نه ؟




آقا رضای عزیز : معلم مهربون  با پست های بامزه که اکثرا باعث شادی اوقات میشه ،

هاشور عزیز : که پشت نظراش همیشه فکر هست و کمکم میکنه ، پستاشم هم که سالی یه باره ولی بامزه 

آقا مجتبی گل : پسر متین  و ادیب عالی که من هیچی از هنرش سر در نمیارم :) و گاهی نظرای غیر کارشناسانه در مورد داستاناش میدم ،به کوچیکی ما ببخشه :)

حمید عزیز : پسر شر و شولوغ ، همین کافی است :p

هانیه عزیز  :که حس خواهر بزرگتری دارم براش 

و (سایه) که نمیدونم چرا وبشو خذف کرده ! اگه خوندی بدون خیلی نامردی که خبر نکردی :(

نمیگی دلتنگ میشیم اقلا کامنتی چیزی :(

چند تا وب سوخته دیگه هم هست تو پیوندها چون دوسشون داشتم هنوز هستن 

و چندتا دوست جدید که دوس دارم بیشتر برم بیام خونشون ،نزدیک عیدم هست :)

 


به نظرم دوستی همیشه دو طرفس ،وقتی میرم خونه یکی ،اون نمیاد ینی دوس نداره :-ا  هرچند خرجا گرونه

یه سوال :کلمه واشکافی داریم اصن ؟یه هو به ذهنم رسید نمیدونم وجود داره یا نه :p

ادامه نوشته

اسفند ماه نزدیک است


ادامه نوشته

مـــــــــــــــــــــــــــرگ

شاید چون  زندگی یکی دیگست  رمزداره 

s.th added

ادامه نوشته

حال نوشت

 سه شنبه  است می تونم بگم نسبتا حس بهتری دارم اما از نظر کارهای فوری ،هفته دیگه یه ارایه دارم ولی سخت نیست

امروز امتحان تاریخ دادم یه سری سوالای بی نمک ،خداییش تاریخ خیلی درس سختیه ولی بالاخره تموم شد

خانواده برا مدت یک هفته میرن سفر و من تنهام

آخ انقد دوس دارم وقت نهار برم از این تهیه غذا بغل خونمون یه پرس غذا بخرم و بقیش رو فقط درس بخونم و نت برم و به کارام که چند وقته عقب افتاده برسم

و با عذاب وجدان سر کلاسام نشینم و هیچی نفهمم

ولی به احتمال زیاد باید این ور اون ور مهمون باشم که به کسی برنخوره ، اصن دوس ندارم این ور اون ور بمونم

انگار همش معذبی و مثل خونه خودت نیست که ولو بشی و بعد نهار سفره جمع نکنی

ولی وقتی اونجایی مجبوری سریع بعد نهار بری ظرف بشوری که صابخونه یهو نشوره

البته خونه غریبه نیست خونه مامان جونه ولی خب برا من هیچ جا مثل خونه خودم دلچسب نیست


به نظرتون یکی بیاد خونتون مهمونی و شروع کنه به ایراد گرفتن های الکی و به بابای خونه بپره و البته بابای خونه انقد صبور هست که با آرامش پاسخ بده و بعد رفتن این مهمونا مادر خونه سر اون مساله بدجور بتوپه به پدر خونه و دختر خونه از بابت حرفهای بدی که بین پدر خونه و مادر خونه به علت اراجیف اون مهمون رد و بدل بشه عصبی بشه و اون دوتارو نصیحت کنه و پس از اون به خاطر اعصاب خرد مادر مسایلی اعصاب خردکن تر تو خونه رخ بده و مجبور بشه سکوت کنه
کاش میشد به اون مهمون گرانقدر گفت این همه سن رو تو کف خیابون گیر آوردی که انقدر راحت میون دونفر رو میزنی و داغ میشی و کلی حرف چرت می زنی و میری و فک میکنه حرفات تو اون خانواده بی تاثیره

شما که ادعای دین و ایمان داری !واقعا ایمان داری ؟ ایمان فقط به نماز و روضه ست ؟
مطمئنا خیر

اکثر مواقع پست هام بی نتیجه ست ولی مهم نیست !

من شک دارم که اگه زمان امام حسین  زنده بودم  تو خونه موندن رو انتخاب می کردم ،یا شهادت رو

خدایا شکرت که همچین امتحانی رو از من نگرفتی !

شهادت امام حسین (ع) رو به همه دوستان عزیز تسلیت میگم



پاییزه پاییزه برگ درخت می ریزه

نمی دونم شمام حسش کردین یا نه ! پاییز فصلیه که حال و هوای خاصی داره و چون با دوفصل قبلی فرق داره تفاوتاش زیاده .مدرسه ها شروع می شن ، دانشگاها ، درس ها، دغدغه ها

روزایی میشه که از فرط خستگی در عرض چند دیقه خوابت میبره ، اکثرا همه افسردگی می گیرن

هوا سرد میشه لباس گرم در میاری ، یادتونه تو پست هایی قبلی در مورد دزدیده شدن پالتوم گفتم ، من الان پالتوی آبرومند ندارم که تنم کنم واین خودش میشه یه کار عظیم ،نمیدونم البته ممکنه ذکور برا خرید انقد وسواس به خرج ندن ولی من جونم در میاد تا یه لباس بخرم که به دلم بشینه

در همین اوضاع یه عالمه هم کار حسابداری ریخته رو سرم که باید انجامشون بدم

یه مطلب که شانس زیاد مارو تو زندگی نیشون میده، استادمون گفت دوتا تاریخ برا امتحان میان ترم مشخص میکنم انتخاب کنید تو یکیش امتحان بدید . دوتا تاریخ گفت و ما قبل اون دوتا تاریخ دوتا عروسی داریم گفتم توروخدا چرا دقیقا باید اون دوروز بذاری خب جون بچت یه یکیشو یه هفته جا به جا کن نمی میری که چرا دقیقا تو سه ماه دست گذاشتی رو عروسی ما

گفتم عروسی  کفش که ندارم هیچی تازه کلی هم بابتش خرید دارم که انجام ندادم ،مونثین بیشتر درک میکنندمذکرین فکرشونو مغشول نکنن .


خیلی بعد ها نوشت : در پی نگرانی شدید (خعلی شدید ها) بر آن شدیم به اطلاع رفقای وبلاگی گل که در نبود ما گریه زاری گردند برسانیم که خبر خاصی نیست و پول شارژ نت گیرمان نیامده است که نتمان را راه اندازی کنیم ، در اولین فرصت بعد شارژ خدمت دوستان می رویم و کامنت های مفیدمان را می گذاریم

اخبار عروسی متعاقبا نگارش می شود جاتون خالی

حالا من اطلاع رسانی کردم ولی شما کامنت هاتون رو بگذارید ها!!!!


یه ادامه کوچولو هم داره !

ادامه نوشته

یه آهنگ

تقریبا یه هفتست که آلبوم آدل خواننده انگلیسی رو دانلود کردم و معمولا آهنگ های انگلیسی باید برام خیلی خاص باشن تا گوش کنم  ،یه آهنگ معروف تو آلبوم هست که فک کنم همه شنیده باشین به اسم

some one like you و آهنگ بعدی که می خوام بگم و خیلی به دل من نشست آهنگ set fire to the rain هستش ، اگه اهل آهنگ های انگلیسی هستین این آهنگ رو گوش بدین مخصوصا با درک متنش چون ریتم خاصی داره  که تو طول آهنگ خسته کننده نمیشه به نظرم  بهترین آهنگ این آلبومه !

I let it fall, my heart
And as it fell you rose to claim it
It was dark and I was over
Until you kissed my lips and you saved me

...............................................

I set fire to the rain
Watched it pour as I touched your face
Let it burn while I cried
Cause I heard it screaming out your name, your name


اینم لینک دانلود آهنگ که من حوصله پیدا کردنش رو نداشتم و آقا سلیمون پیوند ها بم داده

دستش درد نکنه از بس به درد بخوره  این پسر

سال آخری

مام رفتیم سر درس و مشق و کلاس و استاد گفتن و دانشجویی و خلاصه سال آخری های دانشگاه که کلی کلاس داره اصن شما نمی دونید که

روز اول دانشگاه با دوستم رفتیم تو اسانسور و از یه بنده خدایی آدرس کلاس پرسیدیم ( دانشگاه ما خعلی بیخوده حساب کنید ما بعد 3 سال هنوز جای کلاسارو یاد نگرفتیم ) بگذریم خلاصه اونم برگشت یه قیافه مهربون گرفت و گفت شما ترم اولی هستید ماهم کلی ناز و عشوه گفتیم نچ ما سال خروج هستیم انشاا..

انقد بچه ی ریزه ای هستم من !

خاطره  خاصی هم کلا پیدا نمی شه تو دانشگاه ما .فقط حضور مجدد یک عدد استاد باحال که ترم پیش به ما 19 دادند ( یادتونه؟) مارو شعف زده کرده است ،

با اینکه حضور و غیاب  تو کلاس ایشون آزاده ولی همه  سعیشون رو میکنن که سر کلاساش باشن از بس کلاسای پویایی داره این بنده خدا، از هر دری و دیواری صحبت میکنه و کلی مطلب خارج کلاس بهمون یاد میده و درس رو هم عالی یاد میده ! ماکه راضی هستیم ازش 

فقط یه نکته جالب که دانشگاهمون پارکینگ دانشجویی خواهران و برادران رو جدا کرده تا  ماشین هایی دارای رارنده خواهر و برادر  ضعف دین پیدا نکنن


سال خیلی مهمیه برام سرنوشت سازه امسال که مهر سال بعد من رو میسازه

خدایا : خودت منو تو مسیر درست قرار بده

سفر به سرزمین پدری 91

میدونین خیلی بده دو تا فامیل آدم باهم فرق داشته باشن البت شاید کسی بگه خودش در نوع میتونه جذاب باشه ها ،ولی خب یه سری نکات منفی داره و البت نکات مثبت 

قصه اینجاست که اکثر خانواده پدری من مرفه هستن و خانواده مادری من که سطح اقتصادی متوسطی دارن خیلی آدم های مذهبی هستن از اون ها که همش به مذهب و دین ور میرن ،البته شاید این کلمه درست نباشه

ولی خانواده پدریم از نظر اعتقادات مذهبی متوسطن یعنی زندگی رو به خودشون سخت نمی گیرین

فک کنید اینور همه چادری سفت و سخت

اون ور خانوم ها کت و دامن میپوشن

 یا مثلا ماشین ما در خانواده مادری یه ماشین بسیار اعیانیه ، ولی اون ور یکی از ماشین های مینیممه

این ور وامیسیم پای ظرفشویی بعد مهمونی ها  مثل کزت ظرف می شوریم ،اون ور ظرف شور میشوره و غذا از بیرون برا مهمون میاد . و خلاصه مهمون عذاب نمی کشه !!!

 ولی خب می خوام بگم خاندان پدریم که اکثرا فری هستن ،از نظر درسی در سطح عالی فعالیت میکنن ، و فامیل ما پر از دکتر مهندس هاست در حد دانشگاه تهران، ایران و شریف و .... و همین سطح سوادشون باعث مرفه شدنشون شده .اخلاق هاشون عالیه و هیچ چیز تو دست و دلبازی کم ندارن،خلاصه از هر نظر غیر اعتقادات مذهبی یک هستن

مثلا دختر یکی از عمه هام هر از گاهی  برای سخنرانی  به سوئد دعوت میشه !! و اکثرا هم سفرهای خارجی میرن فامیل اونور

ولی فامیل اینور همش به کار سفرهای زیارتی هستن و تو درس و اینجور مسایل هم خیلی سطح پایینی دارن

اکثرا اخلاق های خوبی ندارن و اصلا نمیتونن موفقیت همدیگر رو ببینن !


نوشته ام هدفمند بود ولی خودم هدفش رو تشخیص ندادم تا بتونم به سرانجامش برسونم !

گاهی آدم بین دوتا دنیای متفاوت گیر میفته ....................


انتخاب واحد

دوروزه که مشغول کارای انتخاب واحدم

تو دانشگاه ما انتخاب واحد مساوی زاییدنه ، چون انقدر اذیت و زحمت داره که خودش یه پروسه ی عظیمه که  طی میکنی تا بتونی چند تا درس انتخاب  کنی البته انتخاب که چه عرض کنم چیزی شبیه انتصاب میمونه چون یه سری اساتید ثابتی هستن که غیر قابل تغییرن !

قصه انتخاب واحد این ترم که شبیه ترم های پیشه ولی رنگی تر ،از اون جا که سیستم دانشگاه ما جدیدا به گلستان تغییر کرده ، طوری بود که مسئولین هم نمی دونستن باید چه کار کنن

تا اونجا که بچه ها تو FB نوشته بودن هرکی دروس ارایه شده رو پیدا کرد جایزه داره !!!

خلاصه همیشه صبح زود حرکت میکنیم سمت دانشگاه برا رفع مشکلات

یکی از اساتید که درسش رو دیر تایید کرده ولی آموزش تایید نکرده بود  چون درسش پیش نیاز بود و سیستم جدید اجازه برداشتن درس بعدی رو نمی داد ، حالا مسئول آموزش نمره هارو تو اتاقش گرفته بالا و میگه

خب ببینم کی میخواد کارش زود راه بیفته ؟؟؟؟،اینو زود ببره آموزش مرکزی  تا دکتر امضا کنه ، و پوشه ای که همه اطلاعات محرمانه بچه ها توشه رو میده دست یکی از دانشجوها ،ولی باز دستش درد نکنه چون نیم ساعت بعد درس تایید شده بود ،اطلاعات حلالش 

ساعت یکی از درس ها هم 10 ثبت شده بود که اشتباه بود و باید 8 میبود و چون ساعت 8 کلاس تخصصی دیگه رو باید برمیداشتیم سیستم اجازه نمیداد ( این سیستم هم معضله ها) خلاصه بعد کلی مکافات مدیر گروه گفت : من خواستم ساعت رو درست کنم ولی سیستم نمیذاره !

مرحله بعد گفتن که همه ی بچه هایی که درس رو برداشتن حذف کنن تا سیستم قبول کنه

(حرف رو ببین آدم خندش میگیره ) خلاصه تلفن به تلفن که بچه ها حذف کنید

همه حذف کردن بازم سیستم قبول نکرد و ما دست و پا شسکته سمت منزل

نزدیک 6 ساعت به خاطر اشکالات انتخاب واحد 4 طبقه رو هی بالا پایین کردیم و آسانسور ها هم خراب بودن

امروز سایت رو چک کردم دیدم سیستم بالاخرا اکی داده و ساعت رو درست کرده

ولی مشکلات به همین ختم نمیشه و فکر اینکه دوتا درسم که مونده ترم دیگه دیگه ارائه میشه یا نه !خودش عذابیست الیم !

چون بگیر نگیر دارن اگه ارائه ندن دیگه ندادن !

تا حذف و اضافه باید برم تحقیقات میدانی در مورد ارائه ی دوتا درس باقیموندم انجام بدم که یه دفه 9 ترم نشم


اتاقم رنگ شده ، فرشم شسته شده ، همه چیز تمیز و آروم ...........


دوستان میرم سفر یه چند روزی نیستم  که بهتون سر بزنم

در دوری من دق نکنید

 

NObody

دیدین گاهی آدما الکی ناراحتن ، منم دوروزه به این مرض مبتلا شدم و همش ناراحتم

امروز مامان جون بنده روضه داشت و من هم کارای چایی  رو ردیف می کردم ، هی به زنا چای میدادم

مامانم میگفت این  چش شده خودش تند تند چای میده ؟؟؟ بدون قر زدن ؟

نمیدونم زده بود به سرم هی چای میدادم ، یه خانومه  جدید اومده بود و زنداییم اومد با خنده بم گفت ببین درست حسابی رفتار کن انگار اون خانومه قصد سو داره، گفتم به من چه و شروع کردم به مسخره بازی

خلاصه منم هرچی رفتار بچه گونه بود درآوردم و باهم کلی خندیدم ،خودمو مینداختم رو مبل همش

بعد این که مهمونا رفتن ، منم بدو رفتم و دمپایی مهمونیام رو پوشیدم شروع کردم با زیر شلواری قر دادم

زنداییم گفت : وا چرا الان اینارو می پوشی ،زودتر میپوشیدی خب

منم گفتم : دیدم خانومه زیاد نگاه می کنه گفتم دمپایی بپوشم زیادی خوشمل میشم چشم میکنه

اون :تو اعتماد به نفست اینا زیاد ها !!

ما اینیم دیگه



متنی که نوشتم جزیات داشت ،پاکش کردم حوصله ویرایش نداشتم ُ متنش شاده ولی خودم خوب نیستم

الان تو اتاق با در بسته ( خعلی عرفانیه ) دارم آهنگ گوش میدم

بیحال

خسته ،خوابالو

بی حوصله

بی هـــــــــــــــــــــــــــــدف ( موقته )

شاید دلیلش تایید نمره ۱۷ استاد خر بوده برای یک عدد درس آبکی و چرت و پرت به اسم توسعه اقتصادی ، و نرسیدن معدل من به ۱۹

شایدم  افت فشارم  و سرم زدن من

شایدم افسردگی موقتی گرفتم

شایدم یه دلیلش شماها باشید ،دوستان وبیم که روزی ده بار چک میکنم بلکه آپ کرده باشن

ولی نچ هیشکی نیست !


پیشرفته

بنده رو  که میبینید در یکی از سخت ترین درسهای رشته  یعنی درس پیشرفته نمره 19 رو کسبیدم

درسیست بسیار سخت که اصن توش نمیشه نمره رو تخمین زد ، استادشم خیلی توپ بود مدرس پارسه تهران بود حالا سخت گیریش و امتحانش بماند !! که نمیشه نمره ات رو تخمین بزنی و اعصابت خرد میشه !!

الان میتونید  در شادی من شریک باشید و مراتب تبریک خودتون رو هرچه سریع تر اعلام کنید ، باشد که در دل ما جای گیرید .

قهوه تلخ

امروز یکی داشت یه چیز جالب می گفت

دختر خاله اش که 12 ساله با یکی از فامیلاشون ازدواج کرده الان دارن طبقه بالای خونشون رو می سازن که هووش بیاد ، چون بچه دار نشده ، خیلی جالبه ها زن اول فقط 35 سال داره !

فک کنید این زندگی چه چیزهایی رو رقم میزنه که شاید به ذهن هیچ کس خطور نکنه

چون پسره موقعی که می خواسته با این زن ازدواج کنه میدونسته که بچه دار نمیشه و گفته که من فقط تورو میخوام و بچه برام مهم نیست!

حالا بعد 12 سال داره به خاطر بچه زن میگیره

نمی دونم کسی مقصر هست یا نه ! ولی مطمئنا زن اول داغون میشه به خاطر مساله ای که دست خودش هم نیست .


به نظرتون اینایی که کلی خوشتیپ می کنن و به قر و فرشون میرسن و  میان و متکبر مثل مهمون میشینن و انتظار دارن جلوشون کار کنی چیو میخوان ثابت کنن ؟

1.ما خوشتیپیم

2.کار کنیم آرایشمون خراب میشه

3.ما خوشگل کردیم به ما چه !

4.شما چه کاره اید پس؟

5.ما عروسکیم

6.اییش کلاس ما بالاست

7.همه موارد


طرح ضیافتشون !

رفتم دانشگاه تا ثبت نام طرح ضیافت رو نهایی کنم و 4 واحد پاس شه به امید خدا

تو راه رفتن که سوار مینی بوس های داخل دانشگاه شدم یه سری از بچه های بقیه دانشگاه هارو دیدم که با چه شوقی داشتند از پنجره ی مینی بوس ساختمون های دانشگاه رو نگاه می کردن و حسرت دانشگاه خراب شده ی مارو می کشیدند یکی می گفت بچه های اینجارو یه ساختمون نیمه کاره ی دیگه !خوش به حالشون چه کیفی می کنند ! ( کلنگ اون ساختمان ها دهه هفتاد زده شد و هنوز تامین اعتبار نشدن)

خلاصه قصه ی دانشگاه  ما قصه ی (آواز دهل شنیدن از دور خوش است) است و به درد نمی خوره

ولی خب ناشکری نمی کنیم حداقل اسم دانشگاه سراسری رو یدک میکشه !

رفتم بعد ثبت نام دیدم کلاه گشاد سرم رفته و باید 3 تا کتاب قطور رو تو یک روز بخونیم و امتحان بدیم

و اون قصه ی سالهای قبل که به همه 20 میدن تموم شده رفته پی کارش! اینا جایی نمی خوابن زیرشون آب بره !

نشستم فکر کردم و آخرش انصراف دادم و برگشتم خونه


من عاشق آهنگ وبلاگ آلامتو شدم


خوشایند ترین لحظات تو زندگیم لحظاتیه که بابام پیشونیم رو می بوسه ، آخر آرامشه

به خاطر همین من سعی میکنم وقتی وارد خونه میشه جلوی در باشم تا از دستش ندم

خدایا لحظه های زیبارو از من نگیر

مرگ همین نزدیکی ست


هموطنانی بودند که دیروز تا قبل عصر  به رویاهای خود می اندیشیدند !

به فردا! به همسر به نوه به مادر ، پدر ، فرزند ...

به امید بخشیدن خدا همچنان گناه می کردند ( مثل من ) بی آن که بدانند که تا ساعاتی دیگر

نه فردایی هست

نه رویایی

و نه بخششی

برخی که از محاسبه باکشان نبود آرام خفتند در خاک !

جز او چه کسی می داند ، شاید این لحظات آخرین فرصت ما برای تحویل برگه هایمان باشد !


امروز بعد نماز صبح به این فکر کردم که یه عده دیروز نماز صبح خوندن و امروز نیستن که بخونن

چه قدر راحت !

خدایا

برای مردگان زیر خاک ، گذر آسان عطا کن

 زندگان زیر خاک را  نجات ده

و برای بازماندگان ،صبر  ارزانی بدار

الهی به امیدت زندگی همچنان پایدار است

گدا پروری

نزدیکای افطار بود من جلوی تلویزیون خمار بودم که یه صداهای عجیب غریبی شنیدم

چشمامو به هم مالیدم و دقت کردم نه انگار کانال استانی خودمونه!

مجری معروف شبکه تو میدون معروف نزدیک حرم داشت گدایی میکرد با بلندگو

مردم خیر پدر ما سرطان داره تورو خدا 10 میلیون کمک کنید تا بتونیم درمانش کنیم

 چند تا از این نامه های جالب رو بشنوید !

من و دخترانم در حسرت خانه میسوزیم و می سازیم ای مردم خیر به ما کمک کنید تا بتوانیم خانه دار شویم

ای مردم خیر و خدا دوست من و خانواده ام با 5 میلیون در مسکن مهر ثبت نام کرده ایم و اکنون برای اینکه ما بتوانیم خانه دار شویم 5 میلیون دیگر هم درخواست کرده اند ، اگر خدا دارید به داد ما برسید تا مسکن را از دست ندهیم

ای مردم خیر من یک دختر یتیم هستم که حسرت کربلا دارم توروخدا کسی هزینه سفر کربلای مرا تقبل کند

بعد از این نامه مجری با صدای بلند میگه ! ای اوناای که سالی چند بار کربلا میرید بیایید کمک کنید یک دختر یتیم هم به کربلا بره زود بیایید تا شماره تلفشو بگم

اینا تازه یه تعداد کم از اون همه نامه ای بود که تو دست مجری بود

همچین که این نامه هارو میخوند من و خانواده زل زده بودیم اینجوری :-ا

آخه گداپروری تا کِی واقعا ؟ اصلا این کارها چه معنی داره !

یه جا شما میایی مثلا یه بچه بی سرپرسته ماهیانه بهش خرجی میدی ولی وقتی در حسرت خونه هستی خجالت نمیکشی اینجور خودتو تحقیر میکنی ؟خب خونه نداشته باش می میری ؟کربلا به چه قیمتی؟

واقعا یه عده چه قدر خودشون رو کوچیک می کنم واسه یه قرون !

اصلا باورم نمیشد همچین برنامه هایی تو همچین شهری برگزار بشه


اُطْلُبوُا الْحَوائِجَ بِعِزَّة الاَْنْفُسِ ؛ اگر حاجتی به دیگران دارید از آنها بخواهید، ولی با عزت نفس بخواهید ».این حدیث بیان می کند که برای حاجتی که دارید، خودتان را نزد دیگران پست و ذلیل نکنید ، عزتتان را حفظ کنید. اگر حاجت و نیازی دارید آن را طرح کنید، نیاز خودتان را با قیمت از دست رفتن عزتتان رفع نکنید.

حدیثی از پیامبر اکرم


ترم زوج سال نود

از 6 تا درس این ترم من که شروع امتحانشون 25 خرداد بوده فقط 3 تا نمره اومده ! نمیدونم واقعا استادا انقدر سرشون شلوغه که چند تا برگ رو تصحیح کنن یا اهمیت نمیدن ! به نظر گزینه ی دومه

اونم یکیش همین دیروز اومد که باعث شادی بسیار من شده ! 20 شدم !

از دیروز خیلی خوشحالم با این که 2 واحدی بود ولی چون دو نمره ای توش غلط داشتم و استادش به خاطر حل تمرینای سر کلاسم بهم 2 نمره داده خیلی بهم چسبید !آخرای کلاسا دیگه استادش جلوی اسمم + نمیذاشت ، چون میشناخت منو . خلاصه عاشقشم استاد گلی بود !

زبان تخصصی 19.25  :راحت میتونم به استادش بگم نامرد چون غلطهای ترجمه ی سرکلاسش رو من میگرفتم  و میدونست زبان من خیلی خوبه

البته فکر کنم بالاترین نمره کلاس هستم ، استادش زنه البت و عقده ای !

صنعتی 19.75 که هیع بدک نیست ولی من در حد 20 نوشته بودم ! تو کلاس 20 هم داشته ایم 

خداییش من تو این درس خیلی قوی نیستم خودم می دونم ، پس نمره ی خوبی محسوب میشه

و این درس آخر مسایل جاری که خوشحالم کرد با نمره درخشان 20

خدا کنه 3 تای دیگه هم ختم به خیر بشن !!!


این تیکه رو نوشتم تا سفر مشهد و قول و قراراش فراموشم نشه ، به امید خدا

امام رضا سبکم کرده بدجور!!


واقعا دم این بچه هایی که آماده میرن المپیک گرم ، با این که اهل ورزش نیستم ولی چه کیفی می کردم این برادرا وزنه میزدن !!!! این چینی ها چه ذوقی داشتن با سی و خرده ای طلا !

مساله مسخره ی خواستگاری سنتی

انصافه پاشی بری خونه دختر مردم بعد از قیافه دختره خوشت نیاد ؟..میدونم ها میشه خیلی هم چیز عادیه

ولی برا من که یک دخترم اصلا خوشایند نیست که یکی بیاد خواستگاری و بفهمم از قیافه من خوشش نیومده

و بره..

واقعا  یه عیب بزرگی به این خواستگاری های سنتی وارده !!

مثلا انگار دختر جنسه میخان بخرنش میان بررسیش کنن !! بعضی جاها اول مادر و خواهرش میان مرحله دوم پسره ..شاید بگید خب کجا بررسیش کنن؟

من چمدونم کجا بررسیش کنن ولی من که تازه علاقه مند به این ازدواج های سنتی هستم از خواستگاری خوشم نمیاد 

مثلا همین دایی من پاشده رفته چندجا خواستگاری از قیافه دخترا خوشش نیومده اومدن بیرون

برو که رفتیم ! دختر از هر نظر دختر خوبی بوده ..

مثلا فکر کن وقتی پسر و دختر از قبل آشنان روز خواستگاری اقلا دختره با افتخار میاد جلو که پسرتون منو میخاد وکلی هم ناز و عشوه روش ،ولی وقتی قراره برا اولین بار بیاد جلو ..مثل کالا میاد که بپسندنش

میگن تو آشنایی های قبل ازدواج اینجور تفسیر میشه که دختره دنبال شوهر بوده

ولی این مدلی هم که میان و دختر رو می بینن هم همین معنی رو میده ..فقط یه کلاه شرعی روشه

پسره میاد خواستگاری خانواده دختر می پسندن و حالا منتظر که اگه خانواده پسر تماس گرفتن اینا خوشحال بشن ..یعنی نقش دختر هیچی اصلا ..بشین تو خونه تا از یه تعداد کاملا محدود انتخاب کنی که گاهی اندازه نصف انگشتان دسته .

البته به این شرط که اونا تورو بپسندن می تونی به خیر و خوشی بری سر خونه زندگیت

چه مسخره ست واقعا !!!!!!


ما که کسی رو تا حالا راه ندادیم موندیم رو دست مامان بابامون :-)


باحاله ها

بعد تماس گرفتن بابام با یکی از دوستاش که دختر داره و ما فکر می کردیم دخترش دانشجویه

امروز بعد از این که قرار خواستگاری داییم  گذاشته شده ..گفتیم احتیاطی بپرسیم

 که دختر چی می خونه ؟

باباش گفت دخترش دیپلمه !!

خداوکیلی این همه با بابام صحبت کرده و بابام گفته که دایی من ارشد داره

و استخدام آموزش و پرورشه

یه بار نگفته که دختر من دیپلمه مشکلی نیس؟؟؟؟! عجبا !!!!

بعدش بابام میگه اینا مسایل مهمی نیست و باباش می گفت اگه تو اخلاقشو تایید کنی

 ما مشکلی نداریم!!!!

والا اگه همین الان یه معلم ارشد در خونه مارو بزنه معلومه مشکل نداریم !!

اصلا بگو ارشد بی معلم یا معلم بی ارشد

اصن مشکلی نداریم ها  جوابمون + ه

حالا بیا یه عمر زور بزن درس بخون

بساط شده ها این ازدواج

عقل و منطق vs احساس

نمی دونم چرا سحری نشستم که مطلب بنویسم !!

من چه جور دختری هستم من استثنایی هستم؟؟؟ آیا اینگونه بودن من لطف خداست؟؟؟

از 22 سالی که از خدا گرفتم هیچ وقت یادم نمیاد در مورد تصمیماتی که باید به شخصه می گرفتم اجازه ی داخل شدن احساساتم رو بدم

همیشه منطقی بودم همیشه در مورد تصمیماتی که می خواستم بگیرم تا وقتی منطقم 100% تاییدش نمی کرد احساسم وارد نمی شد ! همیشه با بقیه دوستام فرق داشتم همشون با احساسشون تصمیم می گرفتن.

البته خیلی خیلی  خیلی احساساتیم ولی در مورد تصمیم گرفتن خاصم!!

خلاصه اکثرشون کلی دوست پسر داشتن و منم هی اونارو نصیحت که بابا این کارها چیه !  آخه با عقل من روابطشون اصلا منطقی نبود.

من حتی تو سن دوم سوم راهنمایی که اوج خنگی دختراست هم منطقی و با عقلم تصمیم می گرفتم اون زمان ها خیلی چت  می کردم و پدر و مادرم هم مشکلی نداشتن باهاش با این که سنم بد بود ُچون من از بس عاقل بودم حتی یک بار هم فکر شیطنت به ذهنم نمیومد

یادمه اون وقت ها با پسرای بالای 20 سال چت می کردم و هیچ کدومشون نمی فهمیدن که دارن با یه بچه ۱۳.۱۴ ساله صحبت می کنن..یادم میاد چندتاشون که فهمیدن باورشون نمیشد که من بچه ام !!! می گفتن تو خیلی بیشتر از سنت می فهمی !

تا همین الان که 22 سالمه شاید می تونستم خیلی رابطه شروع کنم و بعضی هاشون بدک هم نبودن

ولی به اون ها هم اجازه ندادم چون دیگه اطرافیان با منطقی بودن من خو گرفتن و حساب جداگانه روم باز کردن ..

از همون الف اول دبستان به بهترین شکل درسم رو می خوندم و تا همین الان که دانشجویم

از نفر اول کلاس پایین تر رضایت نمیدم .. هیچ شب امتحانی نگفتم بی خیال حتی یک بار در طول 22 سال  عمرم.... راحت نیست ها میدونید چند تا امتحان دادم ؟؟

نمی دونم خب کارام نتیجه داده ولی  می ترسم این همه عقل و منطق به نتیجه نرسه و من دیوونه بشم ..ترس از این که نتونم یه شغل مناسب پیدا کنم !!یه همسر مناسب!!


الان از منطقی بودن خودم خسته شدم ..دوست دارم برم تو راهرو داد بزنم

کارای عجیب بکنم ..معدمو مثل بقیه پر کنم از هله هوله

دیگه شب امتحان درس نخونم ببینم چه حسی داره ...صبح ها نرم سر کلاس ! بخوابم

درس نخونم ..تمرین حل نکنم .. مثل بقیه هر چی به دهنم اومد بگم..سر قرارهام دیر برم

بدقول باشم ...هر چرت و پرتی که دوست دارم تو فیس بوک شیر کنم ..بدون فکر صحبت کنم !!مثل خیلیا

به وظایفم تو خونه عمل نکنم ..بزنم به دنده ی بی خیالی.. دیوونه بازی دربیارم

خنده دارن ؟؟!!

ولی من عمرا بتونم این کارهارو انجام بدم


از دیوانه شدن می ترسم ! همین


همه ی پیوند های من غیر 2.3 تاش سوختن !! چه وضیه  آخه..چرا نمی نویسید ؟چرا ملت رو وابسته می کنید و میگید بای ؟ هان ؟ چه وضیه ؟

زامبی جون

یه روزایی خوبی رو میگذرونم که نگو

اگه مریضی مامانم نبود دیگه تهش بود

فقط بازی می کنم ..یه بازی شروع کردم plants zombies پیشنهادش میکنم

خیلی بازی اعتیاد آوریه الان داشتم بازی می کردم به صفحه کلید که نگاه میکنم چشمم سیاهی میره 

از بس زل زدم به مانیتور .گردنم هم کج نمیشه .صاف خشک شده

تقریبا داره تموم میشه دوسومشو بازی کردم

انگری برد ریو رو رو هم دارم بازی میکنم اونم که اعصاب آدمو خرد میکنه

میشینم تا نکشمشون نفسم بالا نمیاد

آخه این چه وضیه چرا بازی کردن انقد حال میده


همش پای بازی و نت شده دنیای این روزای من


ارشد رو هم بی خیال ...زامبی رو بچسب


از بس آهنگ جدیدا سطحی هستن کم پیش میاد موقع دیدن ویدیوهاشون درگیر بشم

یکیش تقدیر شادمهر بود که هر وقت بهش گوش میدم ..ذهنم کاملا درگیر موزیک میشه

آهنگ های جدید شادمهر هم  جالبن...

حالم عوض میشه محشر بود

آینه افتضاح بود ارزش یک بار دیدن هم نداشت

انتخاب واقعا عالیه هم متنش هم ویدیوش هم حسی که خواننده منتقل میکنه


امروز روز اول ماه رمضانه ..

خدایا این رمضان را آخرین ماه رمضان عمرم قرار نده



سفرنامه

جاتون خالی رفتیم خانسار ،خوانسار انقدر جای بیخودی بود که نگو رفتیم اونجا حس مغموم شدن بهمون دست داده بود .....فکر کنید شبش ما بالای کوها توی حیاط خوابیده بودیم و انقدر پشه داشت که خواب رو زهرمار همه کرد

یه بار نصفه شبی سرمو از زیر پتو آوردم بیرون داشتم اطرافمو نگاه می کردم دیدم یه مرده اونوره حیاط هم خوابش نبرده و داره مثل من این ور اونورو می پاد ..خلاصه خاطره بود برا خودش چون نیمه های شب ملت کلافه دونه دونه از اتاقاشون میومدن بیرونو تو حیاط می خوابیدن میدونید چرا ؟ چون باید کامل میرفتی زیر پتو حداقل تو حیاط میتونستی نفس بکشی چون خنک بود تو خونه نفس تنگی گرفتیم همگی!

پشه بودا اصلا تعدادشون قابل شمارش نبود انقد بهتون بگم با 5 ثانیه سکون 10 تا پشه روت جا خوش میکردن

بعدش رفتیم شهر کرد  ...خیلی جای تمیزی بود اصلا دیدی که من نسبت به این شهرها داشتم اینجور نبود

همه چی مرتب بود مغازه ها شیک بودن خیبونا پهن ..واقعا شهرداریش باریک ا... داشت

خیلی هم مردم مهربونی داشت همشون اهل گپ و گفتگو بودن و با ادب

از فرهنگ سنتی شهرکرد چیزی نمونده بود ولی دختر پسرای خوشگلی داشت به چشم همسری

رفتیم پیش یه پل که اسمش یادم نیست خیلی جای باصفایی بود زاینده رود از زیرش رد میشد ..

از اونجا تابلوی خوزستان پیدا بود آق هرچی گفتم یه روز بریم خوزستان گفتن شهر به درد نخوریه

من دوس دارم جاهایی برم که فرهنگشون با ما فرق کنه مثلا برم ببینم دختر بندری تو چه قد نازی /

چه شکلیه/ یا دختر ابادانی بی قراره /  یا دختر احمد  آباد تو عروس بندری / چیجورین!

اینارو گفتن ملت خندیدن گفتم چه قد خلی تو !!! خلم واقعا ؟؟

گفتن بری پر عربایی که پوشیه دارن دختر بندری زیر پوشیه ست

آهان یه سری مرد هم دیدم از این لباس سفید بندا داشتن گفتن برا سیستان بلوچستانن

خلاصه سفر مختصر خوبی بود تو راه برگشت هم از اصفهان رد شدیم این اصفهانی ها عجب پلا و روگذر و زیرگذر های عظیمی ساختن  ..خیلی بلند و باحال بودن از این ور شهر به اونورش یه مسیر خیلی طولانی رو روی پل های بزرگ حرکت می کردیم.حیف که مردمش به بیخودی معروفن ..من باهاشون برخورد نداشتم البته

خبر : یه خبر بد 2باره در مورد مامانم پیش اومده واقعا هممون ناراحتیم

امیدوارم ساده برطرف شه ...دعا کنید



مهمونیمون

به چه روز خوبی بود  ...الکی رفتم تو یه مغازه واسه مهمونی پریروز یه لباش مشکی از تو ژورنالش پیدا کردم  خریدم که بالاش مروارید داشت ..اصلا یه وضی انقد خوشگل شده بودم که نگوووووووووووووووووووووووووووووووووووووو پوشیدم از اون زنه تو ژورنالش قشنگ تر بودم :دی

ذوق مرگ شدم اصن ..خلاصه تعریفا شروع شده بود هموناای که میگفتن یه خورده چاق شو

می گفتن وای چه قدر قشنگه هیکل ژورنالی ( من متعلق به همشونم )

خلاصه اندک تصمیم زیاد خوردنی که داشتیم کنسل شد رفت پی کارش

چه نعمتیه به خدا ادم گوشت اضافه از این ور اون ورش نزنه بیرون !!!

این استادا معلوم نیس کی میخان نمره بدن حس امتحان رفت دیگه !!!


فکر کنم بابام تصمیم قاطع داره که نذاره من شبا بیدار بمونم تابستونا

من دق میکنم اخه ...شبهای تابستونو عشقه و نت گردی


چرا وباتونو بستید ؟؟؟

هاشوری

مارال

...

انقدر   خبر جدید تو این مدت هست که نمیدونم از کجاش بگم

از 20 نفر مهمون وسط امتحانای دانشگام..تقریبا از خرداد دارم امتحان میدم

خیلی سخت نبودن ولی خب باید خونده میشدن................... نصفه چیزای بامزه ای میخاستم بنویسم یادم نیست ..این مدت بیشترین مدتی بود که من نت نمیومدم ..خودم تعجب کرده بودم 

رفتیم عقد یکی از دخترای فامیل 17 سالشه ... حالا منم هی میام اینجا عنوان وبمو میکنم 20 ساله و 21 ساله ..

خجالتم نمیکشم .. تازه رفتم همایش مدرسان شریف ..دوباره کنکور و کنکوری درس خوندن

وسط جلسه حالم داشت به هم میخورد ..چه قدر عمرمو کنکور بدم اخه ...مسخره کردن بچه هارو

مدرسان شریف ..رتبه 1 کارشناسی ارشد  ..اخه یک شدم به چه درد میخوره اخه تو این مملکت کی به کیه ؟

این همه شدم استعداد درخشان ..نفر اول ورودی ها ..چون شبانه م بهم یه دونه جایزه هم ندادن ..نه نقدی نه بن کتاب ..البته کسی محتاج اینا نیس ..ولی من که نفر اولم بین همه انگار نیستم .به روزانه های نفر دهم جایزه میدن .مملکت داغونه

به درد سطل اشغالم نمیخوره

اینه وضعه تشکر از دانشجوی درسخون تو سطح پایین ببین بالاها چه خبره

یه موضوع دیگه ذهنمو چند وقته درگیر کرده بی برنامه بودنه ..من خودم خودمو یه ادم بی برنامه میدونم ..خیلی بده...ولی چند وقته رو دوستام و اطرافیام زوم کردن دیدم اونا چه افتضاحی هستن ....

با دوستم قرار گذاشتم از 1 هفته پیش ..صبح روز قرار هم قرارمون برجاست ..10 دقیقه قبل از قرار اس مس میده و کنسل میکنه ..اخه یکی نیست بگه اخه تو همین فکری که قبل کنسل کردن کردی رو صبح امروز میکردی اذیت میشدی

من یه رفتار خوبی دارم تا کاری که میخام انجام بدم 100% قطعی نشده روش حساب نمیکنم

وقتی میگم فلان روز فلان ساعت ..با ماکسیمم سختیش هم انجامش میدم

اخه ادم یه حرفی که میزنه روش وامیسته..بعد دیدن دوستام به خودم امیدوار میشم

و ناامید از اینده مملکت که من و امثال من سازندشیم 

اولا یه ذوق ارشد تهران داشتم الان اصلا حوصله اونم ندارم .

خیلی هوا گرمه دارم میپزم ..خدایا چی میشد بارونای کل دنیارو پخش میکردی به این بنده های بیچارت هم یه خورده بارون میرسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جایی که بشه زندگی کرد تو این مملکت نیست ..این شهر افتضاحه ما اونم پایتختش که به درد لای جرز دیوارم نمیخوره..همه جاش پر ماموره و ماشین های سیاه رنگ ارشاد و پلیس

میخام ازاد باشم نمیدونم چه طعمی داره !!! فارغ از دغدغه های مردم این شهر.....



من و دندونام ...

افتادم به کار دندون پزشکی یه وضی حالم خوب نیس

دوست ندارمش

چند وقته خیلی شیک شدم کمتر میام نت ولی جبران می کنم ..

میدونین یه جوری حس و حال امتحانا اومده ...بیخوده

هفته پیشم رفتیم اردو خیلی خوش گذشت واقعا

اردوهای دسته جمعی خیلی باحاله ......


جالب از دانشگاه :

یه دختره : استاد ببخشید می تونم برم بیرون

استاد : نه خیر

دوباره دختره  : استاد می تونم برم بیرون حالم خوب نیست

استاد : چرا ؟ چی شده چند وقته حالت خوب نیس ! نکنه  خبریه  !!!!!

ما دانشجویان خبره مملکت :

چند تا دیگه  نخبه :

خدا وکیلی  این دیالوگ ( نکنه خبریه) بیشتر در چه مواردی گفته میشه ؟؟

 

...

نه به اون موقع که حال تایپ نداشتم 

نه به این روزا که تند تند میام وب ........

این روزا یه جوریم ..کلا خوب نیستم .. میدونم چرا ..چند وقته از مسیر اهدافم در اومدم  ..دوس ندارم 

موقعی که حالم خوبه  ..با خودم میگم حالم خوبه دیگه ..خوب بودن که نوشتن نداره !!!!

موقعی که خوب  نیستم هی میام نت  

خودم برا خودم تکراری شدم 

2 باره روزمرگی اومده سراغم که میدونم برا چیه ..همون بیرون اومدن از مسیر هدف 


رفتم یک جلسه کلاس کار آفرینی  ......

کلاس مختلط با چند تا آدم جوان و مثلا بالغ ..حس خوبی نداشتم ..همه فقط در فکر جلب توجه جنس مقابل بودن ... 

یه حس خیلی بیمززه ..همه چی رو به مسخره بازی می گرفتن .. عاشق می شدن و مثل بچه ها با دوستشون قهر می کردن که تو به عشق من نظر داری !!!!! آدم بمیره بهتره واقعا 

واقعا ما داریم به کدوم سمت می ریم ؟؟؟ عشق دیگه ارزش نداره 

عشق پاک کمیاب شده ....هر روز یه نفر چسب زده به دماغش 

کاش یه جایی برای تخلیه هیجانات وجود داشت تا این هیجان ها به کلاس ها راه پیدا نکنه ..من جوونارو مقصر نمیدونم ..به نظرم اگه ما هم کافه ای چیزی راه بندازیم وضمون بهتر از این خواهد بود .

جایی که جووونا آزاد باشن هر کار دوس دارن بکنن 

می خام جایی زندگی کنم تا بتونم فراتر از جنسیت به مردم سلام کنم !!!



کلاغه خبر آورده  یه بنده خدایی از ما خوشش میومده قبلا  ..الانم همچی به من فکر می کنه

چرا اکثر دوس داشتن ها یه طرفست ؟؟


تو  کسی را دوس میداری

و آن کس دیگری را 

و این گونه است که ما همه تنهاییم  

غذا پختن

میدو نین  دوران مجردی خیلی خوبه خیلی باحاله ..اصن نمیشه ازش دل کند


دو روز مامان گرام منزل نبودن  ..حالا ما شدیم مامان منزل ومسئولیت داریم برا خودمون !!!

الکی نیستا ........ من همیشه نسبت به آشپز خونه و اینا حساسیت داشتم یعنی از بس بدم میاد 

از محیطش..خیلی بی خوده..بری 4 ساعت اونجا ور بری بعدش نیم ساعت دیگه

هیج اثری از اون زحمت نیست!!!!!  

حالا اون روز که بابام میخاست از سر کار بیاد ..دلم نیومد بهش تخم مرغ بدم ..خلاصه با کلی زحمت 

کوکو درست کردم ..فکر کنید پیاز هم رنده کردم ..من که دست به پیاز نزده بودم ...

خوشمزه شده بودا ..

ولی یه چیزی فهمیدم ..اینکه مامانا شاید به خاطر این  از غذا پختن لذت می برن که  به همسرشون و بچه هاشون نشون بدن که دوسشون دارن  ..یعنی یه جور عشق ... یه جور بهانه فقط

 وگرنه کدوم آدم عاقلی دوست داره هر روز وقتشو پای گاز تلف کنه

درس امروز :  اگه اون کسی که قراره بیاد خونه کسی باشه که آدم از ته دل دوسش داره

  ( مثلا بابا ).. ممکنه کارایی بکنه که خوشش نمیاد مثلا همین غذا پختن


نمی دونم چرا کاری کردم که خودم از انتهاش آگاه بودم ........  پایان تلخ 

و ناراحتی درست کردم برا خودم 

مهم نیست .تکرارش نمی کنم 


همه چی در همه

اصلا معلوم نیس چی شده همه چی به هم ور شده 

به قول یکی اصن یه وضی شده بود 

رفتم عصب کشی اونجور که فکر می کردم ترسناک نبود ولی کلا حالم از این دکترا به هم می خوره.

یدونه دندونمو عصب کشی کرد 130000 ..چه خبره آخه واقعا ..داشتم فکر می کردم حالا

 یه آدم بدبخت بیچاره دندوناش خراب شد چیکار باید بکنه بره بمیره بهتره .

هرچی عیدی گرفته بودم رفت تازه برا یکیش 

یدونه دیگه هم دندون خراب دارم .بخوامم فعلا پولش نیس ....

بقیشونم که پر کردن میخان ....

دکتره از این آمپولای بزرگ زد برام ..خیلی بد بود چشامو بسته بودم که نبینم

 چی می کنه تو دهن بیچاره ی من . 

خلاصه درد بعد عصب کشی بماند که یه شب تا صبح از درد مردم .فرداشم امتحان داشتم ..همون شب هم برامون مهمون اومد .

اصن یه دفه همه چی به  هم میریزه ..

تقصیر فرشته های دندون سازه!!!!!


امتحانش آبکی بود خیلی حال داد مشورتی 

فک کن استاد وایساده بالا سر من و دوستم 

دوستم میگه 

آمیتیس

ها 

آمیتیس

ها چی میگی 

کت استادو ببین هاکوپیانه :-{

اخه عزیزم نمیشد بزاری استاد اونور رفت بگی ؟؟؟؟؟


اخبار دوران غیبتم

1)یه دونه از این لوح ها گرفتم ....نوشته :

آمیتیس عزیز     از این که شما استعداد درخشان شدید ممنونیم بدجور  

دو ترم دیگه دارم خدا کمک کنه !

2)صندوق ماشین مارو تهران خالی کردن ..فکر کنید کتابام رفت ...... اتوی مو که کلی قیمتش بود 

و پالتویی نازنین که ما عاشقش بودیم .. و کلی لباس زیبا  

خلاصه چند وقتی ناراحت لباسای از دست رفته بودم .خدا لعنتشان کناد بانی را 

3)خوش تیپ شدم بعدش3 تا مانتو خریدم به قیمت خوب ..

4)یه کار پیدا کردم با ماهی 20000 تومن درآمد ..نخندید برا یه کار خونگی خیلی هم خوبه 

اولین دسترنج خودمون رو خرج کردیم صرف کتابایی که دزد برده بود 

5)دندونام پوسیده ...فک کن بعد عمری مسواک زدن ..بری دکتر بگه بیشتر دندونات پوسیده!!!!

فرشته های دندون ساز کم کاری میکنن 

میخوام برم عصب کشی!!! می ترسم مثل ....