لطفا اول عیب خودت ببین!!!
سلام
من بالاخره دارم یه پست جدید مینوسم... جیغ و دست و هورا...
روزهای سرد پاییزی شروع شد، دوباره پالتو، پوتین، شالگردن و ... چتر...
انقدر این روزها درگیر درس و کارآموزی و نوشتن مقاله و مطالعه و تکلیف دانشگاه شدم که گاهی یادم میره باید نفس بکشم. دوره کارآموزیم هرروز داره سنگینتر میشه و سطح توقع مسئول بخش ازم بیشتر میشه. اما دوست دارم. از این همه شلوغی روزهام خوشم میاد. از اینکه شب روی لپ تاپم خوابم میبره خوشم میاد، از اینکه صبحها با عجله از خونه میزنم بیرون و یادم میره کیفم ببرم خوشم میاد... خیلی وقت بود آرزوی این روزهای شلوغ داشتم، چون اینجوری نمیتونم به مسائل پوچ و بی ارزش فکر کنم، زمان الکی از دست نمیدم.
زندگیم داره یه ریتم خوبی به خودش میگیره. به قول مادربزرگها : دارم سروسامون میگیرم مادرجون...
حرف به دوره کارآموزیم رسید، دوره جالبی هست ، اینکه مجبوری در طول روز حداقل با 70نفر آدم مختلف از سراسر ایران تلفنی صحبت کنی و راهنماییشون کنی. گاهی جدا لهجه هاشون متوجه نمیشم. اما بامزه است... از دست بعضیاشون کلی میخندم ، از دست بعضیا حرص میخورم. طرف مودم ایرانسل داره، زنگ زده به مبین نت میگه من قطع هستم چی کار کنم؟؟؟ جدا من جواب این آدم چی باید بدم؟؟؟ یکی دیگه پوست منو کنده و 20دقیقه طول کشیده تا راهنماییش کردم و مشکلش حل شد بعد میگه خانم شیرازی شما چه مهربونی!!!! حالا من تو دلم دارم فحش نثارش میکنما... شب میرسم خونه کلی خاطره برا مامانینا دارم که بگم.
بگذریم...
این چند روز یه ویژگی خیلی بارز و فراگیر افراد داره به چشمم میاد و تا حدی خودم هم دارم. و اصلا هم خوب نیست ، با مثال میگم : تا یه کار اشتباه من انجام میدم شروع میکنه به نصیحت کردن که سمیرا اینجوری باش، اونجوری باش، بعد که میری تو زندگی خودش میبینی طرف دقیقا خودش همون مشکلات تو زندگیش داره، انقدر دلم میخواد تو اینجور مواقع بهش بگم تو که انقدر خوب بلدی حرف بزنی پس چرا وضع زندگی خودت اینه؟؟؟
یا مثلا میگه سمیرا تو خیلی عصبی هستی، آروم باش ، ریلکس باش تو زندگیت... دقیقا چند روز بعد یکی خلاف میل ایشون عمل کرده بود نمیدونی چه اعصابی از خودش و دیگران خورد کرد. اومدم جملات خودش تحویل خودش بدم، بگم اگه مردی اول خودت پیادش کن.
یا یکی دیگه نشسته میگه از فلانی خوشم نمیاد، خیلی اهل غیبت و دروغ هست... چشام گرد شد که ببخشید اونوقت شما الان داری چی کار میکنی؟؟؟ شما هم که داری کار زشت همون شخص انجام میدی!!!
یا به من میگه تو خیلی زودرنجی، حرف بهت میزنن ناراحت میشی و خودت اصلاح کن. جایی بودیم یکی یه شوخی باهاش کرد تا دوروز با کسی حرف نمیزد که چرا فلانی به من اینو گفته!!! شما که اصلا زود ناراحت نمیشی!!!
کلا همگی ایرادهای دیگران بهتر از ایراد خودمون میبینیم. وقتی داریم از یکی انتقاد میکنیم و عیب کار و رفتارش گوشزد میکنیم، یادمون میره که یه لحظه فکر کنیم شاید همون ایراد خودمون هم داریم. کسی که من نصیحت میکنه باید خودش از اون مشکل و عیب پاک باشه. حق نداره من به باد انتقاد با لحن تند بگیره و بعد خودش هم همون مشکل داشته باشه. این قضیه رو ماهها روش دقت کردم و میتونم بگم حدود 95% افراد این ویژگی دارن. شما هم داری دوست عزیز. منم اوایل میگفتم ندارم، اما تو رفتارم که ریز شدم دیدم خیلی قشنگ میتونم دیگران نصیحت کنم و یه کتاب 500صفحه ای دلیل و منطق برای رفتارش بیارم ولی خودم همون عیب داشته باشم.بیاین قرار بذاریم هروقت میخوایم عیب کسی بگیم اول مطمئن بشیم که خودمون همچین اشتباهی تا به حال تو زندگیمون نکردیم و نخواهیم کرد والان هم دچارش نیستیم. من معتقدم که اگه جامعه امروز ما از لحاظ اخلاقی انقدر داره پسرفت میکنه اینه که افراد به نحوه برخورد و رفتارشون باهم توجهی ندارن. یه سری از آدما هم هستن که کلا نشستن تا تو اشتباه کنی و سریع بگن دیدی اشتباه کردی و مچت بگیرن... من چند بار مچ گیری کردم اما سر اینکه به طرف بفهمونم شما که انقدر قشنگ حرف میزنی پس چرا خودتم همونجوری هست؟؟؟ اگه حرفات تاثیر داشت که خودت اول درست میکرد ...
راستی عزاداری هاتون قبول باشه... ما طبق سنت هرساله هیئت خودمون رفتیم و طبق سنت سال گذشته روز تاسوعا زیارت حضرت عبدالعظیم رفتیم و چه عزاداری باحالی بود بعد نماز ظهر... صدای دسته از تو صحن مصلی میومد و این طرف هم عزاداری... بعدشم بهشت زهرا... اونجا رسما جاتون خالی بود. ناهار مهمون شهدا بودیم . چه نذری خوشمزه ای. یعنی تا حالا همچین قیمه ای نخورده بودم. بیشتر وقتمون پیش شهدای گمنام بودیم. شهدایی که مادراشون چشم انتظارشون هستن. راستی شهید وزوایی پیدا کردیم. کتاب ایشون خونده بودم اما بار اولم بود که پیششون میرفتم. اما چرا نمیتونم یادبود شهید هادی پیدا کنم؟؟؟ این بار دومی هست که میرم و دست خالی برمیگردم. حمیدرضا تلفنی خیلی آدرس داد اما پیدا نشد که نشد. حکمت این قضیه رو نمیفهمم.
آخ اینو بگم...فردای روز عاشورا با حمیدرضا و دوستاش و خانمهاشون (همون اکیپی که شبهای قدر میرفتیم) ساعت 6 صبح رفتیم حسینیه حاج آقا حق شناس... آقای پناهیان سخنرانی داشتن و بعد هم آقای عسگری شعر خوانی برای حضرت زینب کردن. مداحی نبودا ، شعر خوانی بود. نمیدونین چه حالی داشت... با ته لهجه ترکی میخوندن و وجودت با اشعارشون آتیش میزدن. یعنی میخوندن همه از خود بیخود شده بودن. خیلی عالی بود.
دعای برای من فراموش نشه... کی میدونه شاید پست بعدی یه عالمه خبرهای خوب گذاشته باشم که با دعاهای شما برام اتفاق افتاده باشه...
دلمان هوای کربلا دارد... التماس دعا... مهندس سمیرا J